امیر جونمامیر جونم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
آدینا جونمآدینا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

شاهزاده و پرنسسم

ادی جون تو مسابقه عکاسی شرکت کرده..

سلام دوستای خوبم.. ادی جون تو مسابقه عکاسی شرکت کرده و فعلا جزو 5نفر اول هست..یه خواهش داشتم از همه ی دوستای مهربونی که اینستاگرام دارن میخوام که برن تو  پیجtehran.model و دوبار روی عکس ادینا کلیک کنن و لایکش کنن تا دخترکمون رای بیاره و اول بشه..مرررررسی... لطف میکنید اگه همراهی کنید... پیشاپیش ممنون از همه دوستایی که کمک میکنن..
24 تير 1394

تولدت مبارک بهترینم...

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آفرینش... و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن... و چه اندازه شیرین است امروز، روز میلادت، روزی که تو آغاز شدی....                                                            *********************لمس بودنت مبارک نازنینم*************************   امیرم، پسرکه،سراسر مهربونی و عشق، تو با وجودت نه تنها بزرگترین نقطه ی پیونده ،عشق  بابایی و مامان جونت شدی، نه تنها شدی امیده مامانی واسه ادامه ی زندگی، نه تنها شدی دلخوشی مامانیت واسه بودن ، ن...
24 تير 1394

4 ماهگی...

سلااام... خاله مهتاب باز اومد با یه سری عکس از وروجک های خوشمزه ی خاله... اول از همه میریم سراغ 4 ماهگی نفس خاله...که این نیم تنه و دامن و هدم خودم برات دوختم عزیزدلم..چقدرم بهت میاد نفسکممممم..             این ست لباس و هد رو هم خاله مرضیه برات دوخته عزیزدلم///خییییلی بهت میاد نفس خاله..مااااه بودی,ماااااه تر شدی عشقمممم...مرسییی خاله مرضیه...       حالا از مرد کوچکمون بگم...امیر بی دندوووووون...افتاد تو قندون... پسر قشنگ خاله ,دندونش در اخرین روزهای ورود به 7 سالگی افتاد..و مامانیش تعریف کرد برام که وقتی امیر خودشو بی...
16 تير 1394
1223 12 17 ادامه مطلب

آدی جون و پارک و تولد...

سلااااام به همه ی دوستای خوبم... یک هفته پیش وبلاگه جوجوها رو آپ کردم اما متاسفانه همش پریدددد   حالا بریم سراغه نفسای خاله..خاله مهتاب که تا فرصتی گیر میاره ازشما جوجوها عکس میگیره،آدی جون که فعلا نی نیه نمیتونه اعتراض کنه ولی امیر گاهی اوقات که منو دوربین به دست میبینه فرار میکنه،البته بیشتر اوقات اگه دورش خلوت باشه و همبازی نداشته باشه همکاری میکنه و خودش میاد ژست میگیره..خاله به فدات عزیزدلمممم...   خب حالا بریم سراغ تولد مامان طاهره..4شنبه ششم خرداد تولد مامانی امیر و آدینا بود،بابایی هم اصلا به روی خودش نمی اورد که تولد طاطاجونه..4شنبه وقتی رفتن خونشون باباحسین زنگ زد به خاله حدیثه و هماهنگیه یه تولد و سورپ...
18 خرداد 1394

3 ماهگی...

سلااااام خاله مهتاب اومد با عکس های 3ماهگیه پرنسس کوچولوی خونه ی ما.... قبل از عکسها از جیگرتر شدن امیرجونم و آدینا جونم بگم که هر روز جیگرتر از دیروز میشن..اول از امیرم بگم که جدا از حساسیتاش نسبت به ابجیش هم خیلی ابجیشو دوس داره و هم ذوقش رو داره و خیلی هم تو نگهداریه آدی جون به مامانش کمک میکنه و هرکی رو میبینه سریع با ذوق تعریف میکنه که ابجیش خیلی به امیر میخنده و با امیر میخواد حرف بزنه و بهش میگه (حنقووو...حنقووو)..خاله به فدای حرف زدنت بره مخمل خانومم.. توام از الان فهمیدی داداشی چقدر مهربون و پاکه که فقط با اون حرف میزنه... از پرنسسم که هرچی بگم کم گفتم..تا صدای داد بشنوه یا احساس غریبگی کنه سریع با تمام وجود بغض میکنه که اد...
3 خرداد 1394

2 ماهگی...

 سلللللللام به همه ی دوستای خوبممم... این ماه متاسفانه نتونستم از آدی جونم عکس های دو ماهگیشو بگیرم ،وقتی آدی جون اومده بود من وقت نداشتم،وقتی هم که من وقت داشتم آدی جون نمیتونست بیاد...بخاطر همین منم هر روز زنگ میزدم مامی آدی جونو میگفتم زوووود باش عکسای دو ماهگی مخمل رو خودت بنداز،مامی آدی جونم گریه میکرد و میگفت بخدااااا وقت نمیشه با این دوتا وروجککک ...خاله به فداتون وروجکاااای من .... ولی بالاخره با کمک بابایی مامی جون موفق شد چند تا عکس از نفسای خاله بندازه... اینم عکس ها...با کمکه فتوشاپ خاله مهتاب        خاله به فداااااااای خنده هاتون...ایشالا همیشه بخندین نفسای من.... ...
14 ارديبهشت 1394

نوروز 94 با کلی تاخیر...

سلللللام...خاله مهتاب اومد البته با کلی تاخیررررر.... شرمنده  انقدر دیر شد،این چند وقته واقعا سرم خیلی شلوغ بوده و با دانشگاه سرگرم بودم...اینترنتمم خیلی سرعتش کم شده،ایشالا از ماه دیکه عوضش میکنم،یکمم سرم خلوت میشه و زود به زود وبلاگ جوجوهای خاله رو آپ میکنم.... اول از همه یه خبر خیییلییی خوب و تبریک به خاله حدیثه،که با حضوره نی نیه تو دلش جمعه فوتباله 11 نفره ی نوه های مامان رعنا رو تکمیل کرددد ...مامان شدنت مبارک خاله حدیثه ...ایشلا نی نیت سالم باشه و  زودتر بیاد و یه فوتباله خوب بازی کنیم  اخ جووون دوباره نی نی .....منم که عشقه نی نی   دو ماهگیتم مبارک  عشقه خاله...ایشالااا 120 سالگیت نانازه من....
30 فروردين 1394

تلنگر و بازم لطف خدای مهربون...

سللللااام دوستای خوبم...باز خاله مهتاب اومد...چند روزه میخوام بیام و از امیرم و خطری که از سرش گذشت بگم اما اصلا حال و حوصله نداشتم...اما حالا که خدا رو شکر خطر رفع شده میگم که بازم واسمون دعا کنید.. بابای امیر چهارشنبه اومد دنبال امیر و با مادربزرگش و عمه رفتن شمال..مامانیم بخاطر آدی جون نتونست بره ولی امیرو باباش برد که یکم حال و هواش بعداز به دنیا اومد ابجی جون عوض شه..اما 5شنبه نماسفانه امیر سر درد و دوبینی پیدا میکنه و سریع با بابایی برمیگرده تهران و کلی ما و مامانی رو میترسونه..جمعه برای چکاب میره بیمارستان و دکترا  بهمون گفتن مشکوک به ضایعه مغزیه..خلاصه تک تک خاله ها به همراه مامان و بابا نصفه عمر شدیم تا آزمایشا انجام بشه و ج...
11 فروردين 1394

1 ماهگی...

سلاااام... خاله مهتاب اومد با عکسهای یک ماهگی آدی جوووون و آتلیه خانگی خاله مهتاب ... آدی جونم خیییییلی جیگر شده...عاااااشقش که بودم عاااااشق ترم شدم...مثل همیشه خااانوم و آروم بودی و برای عکسای یک ماهگیت هم خییییلی خانوم بودی و همکاری کردی نفسسسسسسم.... اینم عکسای یک ماهگی مخمل خانمی       الهیییی خاله به قوربون خندت...من اینجا یه دفعه صداش کردم،آدی جونم زد زیر خنده..انگار فهمید و خوشش اومد و دل من و مامانش ضعف رفت واسه این خنده های جیگرش...بچمون مدلی واسه خودش                     ...
26 اسفند 1393
1023 11 10 ادامه مطلب