نوروز 94 با کلی تاخیر...
سلللللام...خاله مهتاب اومد البته با کلی تاخیررررر....
شرمنده انقدر دیر شد،این چند وقته واقعا سرم خیلی شلوغ بوده و با دانشگاه سرگرم بودم...اینترنتمم خیلی سرعتش کم شده،ایشالا از ماه دیکه عوضش میکنم،یکمم سرم خلوت میشه و زود به زود وبلاگ جوجوهای خاله رو آپ میکنم....
اول از همه یه خبر خیییلییی خوب و تبریک به خاله حدیثه،که با حضوره نی نیه تو دلش جمعه فوتباله 11 نفره ی نوه های مامان رعنا رو تکمیل کرددد...مامان شدنت مبارک خاله حدیثه...ایشلا نی نیت سالم باشه و زودتر بیاد و یه فوتباله خوب بازی کنیم اخ جووون دوباره نی نی.....منم که عشقه نی نی
دو ماهگیتم مبارک عشقه خاله...ایشالااا 120 سالگیت نانازه من...ببخشید نفس عکسای دو ماهگیتو تو پسته بعدی میزارم...
حالا بریم سراغه عکسای عیده امیر و آدینا البته تا قبل از هفتم فروردین و بیماری امیرم..
نفسه خاله در حاله خریده عید...
اینجام گله من تیپ زده واسه باباش دلبری کنه...
جذبتو قوربون خاله....
جووونم خوشیپااااای من...
روزه اول عید خونه ی مامان رعنا....جووونم برت پیته خاله
امیر و آدینا به همراهه پسر خاله کسری گله گلاب...خاله به فدای همتون...
روزه دومه عید خونه خاله زهرا(یعنی خونه ی خودمون)
امیر و پسرخاله سامیاره جیگرطلا..که من بهش میگم آهوی سفید
آدینا جونم چون درگیره بیمارستانه امیر بودن حمومه چهل روزشو نرفته بود و وقتی اومد خونه مامان رعنا من باچند روز تاخیر ساعت 12 شب بردمش حمومه 40روزگی که تا صبح اروم بخوابه..(اخه ادی جون بعد از مریضیه داداشیش بخاطر اینکه شیره پر استرسه مامیشو خورده بود بی قرار شده بود و شبا خوب نمیخوابید..ولی خدا رو شکر شگردم جواب داد و تا صبح خوابید...)
اینم آدی جون در حمامه چهل روزگی...
اینجام مخمل خانوم بعد از حمام،در خوابی عمیق در عرضه چند ثانیه...
نمیدونید چه کیفی میکرد تو حموم که،میگید نه؟ اینم از خنده ی رضایتش بعد از حمام..
خواهر و برادرانه های فرشته های من...(الکی مثلا امیرم خوابه..)
دخترمون داره حاضر میشه بره پیشه دکترش برای چکاب...
گل دخترمون داره به مذاکراته هسته ای فکر میکنه...آیا تحریم ها برداشته میشن عاایاااا؟؟؟
و باز هم عشقولانه های خواهر و برادر...خاله به فدای جفتتون...
قوربونه لپاتو چشمای سبزت که نمیدونیم به کی رفته؟؟؟؟؟؟؟
اوااا چه حرفااا میزنیدااا.....
چی گفتیییی؟؟؟؟با من بودی گفتی اکه دختره خوبی نباشم،میگی دکتر آمپول بزنه؟؟؟
خوب شد حالااااا...اه...اه...
دیگه اسمه آمپولو نیاریااا..
اینم یه بعداز ظهر نشینی تو بالکن خونه ی مامان رعنا...
جونم خواهر و برادر...
فدای ژستات دخترررر...
یه بعد از ظهر خوب..که من امیر جونمو بردم یه شهربازی کوچولو...
حالا از مهربونیای گل پسرمون بگم که روز مادر همش گوشیه مامی رو برمیداشته و یواشکی به باباش زنگ میزده،پسره مهربونمون به باباش میگفته بابا یادت نره یواشکی واسه مامانم دسته گله بزرگ بخری...
الهی خاله به فدای مهربونیات عشقه من..
اینم دسته گل بابای مهربون و پسره مهربون ترش...(البته به اضافه هدیه روزنی..یه گوشیه خوشکل)
اینم یه روز خوب که تو حیاطه با صفای مامان رعنا که خاله زهرا برای سلامتی امیر جون آش پخت..خیلی هم بهمون خوش گذشت...
اینم دختره همیشه گشنمون در حاله افتاب گرفتن..فکر کنم دلش آش میخواد..
گفتم بهتون که آش میخوام..آش ندادید منم قهرم...
خاله به فدای لپات اخموی من...
اصلانم اخمو نیستم...نگاااا..
دوقلوهای شکموی خاله زهره هم،هرطور شد به اخرای آش رسیدن..
اینجام همه در استرس اومدنه گربه هستن،دارن گربه رو به من نشون میدن..
امیر و مهدیس و مهدیار،جیگرای خاله...