3 ماهگی...
سلااااام خاله مهتاب اومد با عکس های 3ماهگیه پرنسس کوچولوی خونه ی ما....
قبل از عکسها از جیگرتر شدن امیرجونم و آدینا جونم بگم که هر روز جیگرتر از دیروز میشن..اول از امیرم بگم که جدا از حساسیتاش نسبت به ابجیش هم خیلی ابجیشو دوس داره و هم ذوقش رو داره و خیلی هم تو نگهداریه آدی جون به مامانش کمک میکنه و هرکی رو میبینه سریع با ذوق تعریف میکنه که ابجیش خیلی به امیر میخنده و با امیر میخواد حرف بزنه و بهش میگه (حنقووو...حنقووو)..خاله به فدای حرف زدنت بره مخمل خانومم..
توام از الان فهمیدی داداشی چقدر مهربون و پاکه که فقط با اون حرف میزنه...
از پرنسسم که هرچی بگم کم گفتم..تا صدای داد بشنوه یا احساس غریبگی کنه سریع با تمام وجود بغض میکنه که ادم دلش ضعف میره براش..بعدم با یه پخ و خنده سریع غش میکنه خنده و همه ی لثه هاشو به نمایش میزاره..
انقدر جیگری که وقتی میبینمت گاهی به خدا میگم،خدایا تو همه چیزو تو این پرنسس تموم کردی باااید به منم یه پرنسس مثله آدی جون بدیااا...اونوقت من میمیرم از ذوق..
این ماه چون تولد سامیار جونی بود با یه تیر دوتا نشون زدیم وقتی من وقتی داشتم کمکه خاله مرضیه وسایل اتلیه ی سامیار جونو درست میکردم عدد 3 هم درست کردم واسه عکسهای 3 ماهگی نفسم..ولی وقتی اومدی متاسفانه من حالم بد بود زحمته عکاسی این ماهت افتاد گردن خاله مرضیه،مامی سامیارجون،من فقط ایراداشو با فتوشاب درست کردم...
راستی سامیار جونم تولدت توام مبااااااااارک نفسه خاله،پسرخاله کوچولو و دوسته نی نی وبلاگیه گلم..
حالا بریم سراغ عکسهای پرنسسم...
الهی خاله فدات بشه مدلینگه من...
امیر و آدینای عزیزم یادتون نره خاله مهتاب عااااااااااااااااااشقتونه فرشته های زمینیه من....