وقتی امیر در انتظار ابجی جون بود...
سلاااام...خاله مهتاب اومد باکلی تاخییییر...
اول از همه یه سری عکس از لباسات و داداشیت دارم که با اومدن ناگهانی شما نشد که بزارم تو وبلاگت..پس الان میزارم...
ادی جون کاش بودی تا ببینی داداش امیرت،عشقه من چطوری ذوق لباساتو میکرد و مدل به مدل ژست میگرفت با لباسات..خوش بحالت با این داداشه جیگرت جیگرم...
اینم هد سرایی که خاله مهتاب(یعنی خودممم)برات درست کردم نفسکممم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی