5 ماهگی...
سلاااااام به همه ی دوستای خوبم...ایشالا طاعتتون قبول باشه و برکات این ماه شامل زندگی هاتون شده باشه...
این ماه خیییلی خوش گذشت چون بیشتر از همیشه با فندق های خاله بودم و حسابی از وجودشون لذت بردم..
عید هم فندق های خاله خونمون بودن و خیییییلی خوش گذشت با وجود توی وروجک و داداش شیرین زبونت..و البته مامانی گلتون..
راستی تولد امیرجونمم بخاطر ماه رمضون و عید و تعطیلی موکول شد به هفته ی دیگه,که ایشالا وقتی براش تولد گرفتیم عکساشو میزارم..البته به خودش اصلا نگفتیم تولدشه که ناراحت نشه دیر میگیریم تولدشو...فدات بشم خاله,ببخشید گولت زدیم
فقط این عکس تبریک نی نی وبلاگ که شب تولدت خودم از روش عکس گرقتمو میزارم برات میزارم تا بعد..بازم تولدتتتتتت مباااارک مرد کوچکم...
و حالا آدی جووووونم...
مخمل خانومم برای عکسای 5 ماهگیتم خیلی خوب همکاری کردی و خیلی ناز شدن...
خب حالا بریم سراغ عکسای این ماهت که من بیشتر از همیشه از عکسات راضی بودم..چون هم خونه خودم بودی و هم صبح بود و شما سرحال بودی و عکاسی برام راحت بود..برعکس 4 ماهگیت که ساعت 2 شب داشتم ازت عکاسی میکردم و تو حوصله نداشتی
خب اینم از عکس های 5 ماهگیه نفس خاله...
واااای خاله به قوربون این ژستت بره....عاشقتمممم مدلینگ من...
عزیزم اینم از عکسای 5 ماهگیت ماه کوچولوی من...ایشالا 50000ماهگیت عشقم
حالا یکم از شیرین کاریتون بگم نفس های من..
آدی جونم واقعا این ماه خییییلی جیگر از قبل شدی,فقط منتظری نگات کنیم و باهات بازی کنیم تا غش غش با صدا بخندی..انقدر تو اون چند روزی که پیشت بودم واسم دلبری کردی که نمیتونستم اصلا ازت دل بکنم..
الان دو هفته هم هست که مامانیت شروع کرده بهت غذای کمکی میده و توام که قوربونت برم به هیچ وجه دست رد به هیچ چیز نمیزنی عزیزدلماز نون بربری و سیب زمینی گرفته تا یه پیاله پر فرنی..مامان جونتم که از خدا خواسته دوست داره شما تپلی بشی,هممه ی وقتشو برای غذا دادن به تو میزاره...
نوووووش جونت عشق خاله..
از امیرمم که هرچی بگم کم فتم..روز به روز با ادب تر و مهربون تر میشی عشق خاله..خیلی هم بهمون وابسته
شدی و وقتی همه خونه مامان رعناییم و میخوایم بریم خونه هامون با شیرین زبونیات دل ادمو میبری..
مثلا هفته ی پیش موقع خداحافظی به من وخاله زهرا میگفتی وااااای کجا میرید اخه؟؟؟؟تازه داشت بهمون خوش میگذشت..اخه شما برید من دلم خیلی تنگ میشه..,اخه مگه نمیدونید من چقدر دوستون دارم پس چرا تنهام میزارید؟؟؟
زبون بازه خاله من که به شخصه همیشه تسلیم این زبونت میشم و دلم نمیاد تنهات بزارم و هردفعه پیشت میمونم..خاله به قوربونت که انقدر مهربونی...
یه خاطره خندا دارم ازت بگم,ماه رمضون که من پیش شما بودم وقتی خاله مهتاب مثل همیشه بیخواب شده بود شما کنارم خواب بودی,ساعت 6 صبح دو دفعه خواب زد سرت که من از خنده غش کرده بودم..یه بارش بلند شدی نشستی وقتی من دستتو گرفتم گفتم بخواب خاله زوده الان بیدار شدی,داااد زدی که ولم کنننننن میخوام برم پیش خاله مهتاب..منم فقط میخندیدم و یه چند دقیقه ای طول کشی قبول کنی من خاله مهتابم..ولی وقتی فهمیدی سریع دستتو انداختی گردنمو خوبیدی..
اما نیم ساعت بعد یه دفعه بلند گفتی.یااا ابولفضله مولااا...الان سامیار ایکس باکسمو خراب میکنه..منم که فقط میخندیدم به این نوع قسم خوردنت..و دوباره راضیت کردم سامیار خوابه توام بخوب خاله..
ولی خیلی خوش گذشت و خندیدیم..اینم یه سری عکس مربوط به همون 6 و 7 صبحه پرخنده ی من خونه مامان رعناست...که اتفاقا وقتی بیدار شدی و من برای همه تعریف کردم که تو خودت بیشتر از همه خندیدی عشقم..
..اینجام که من متاسفانه طبق معمول بیخواب شده بودمو کاری بهتر از عکاسی از فرشته هام پیدا نکردم...
اینم ژکوند های فرشته کوچولوی من در خواب...
اخخخخ خاله فدای دستای کوچواو و خوشکلت بشه
اینم تامی ,خرس مورد علاقته عشقم..که از الان باهاش خاله بازی هم میکنی..
این دوتا عکسم مربوط به 3 صبحه عید فطره تو اتاق خواب منه,که شما پا به پای منو مامانت بیدار بودی و شدیداااا هم تو بحث ما شرکت میکردی..چون اصلا نمیزاشتی من به مامانت نگاه کنم و باهاش حرف بزنم,سریع با اون صدای ظریف گربه اییت,به روش خودت صدام میکردی و ذوق میکردی که من فقط باتو بازی کنم..نگاهتم نمیکردم غش میکردی خنده....توام مثل داداشت خوووب دلبری بلدی خانمی..
ولی وقتی دوربینو اوردم از خنده هات عکس بگیرم چون شب بود فلاش دوربین روشن میشد تو یه دفعه اینطوری میشدی و من و مامانی کلی به عکسات خندیدیم...
امیر و آدینا یادتون نره حاله مهتاب عاااااااشقتونه..